در اين مكان، شعر برداري اكيداْ ممنوع

وريا مظهر
veryamazhar@yahoo.com

در اين مكان، شعر برداري اكيداْ ممنوع


وريا مظهر

خانه ي آنها دو اتاق خواب داشت كه يكيش شبيه اتاق خواب خانه ي ما بود و ديگري شبيه اتاق خواب خانه ي شما و هر دو با هم شبيه اتاق خوابي بودند كه شبيه هيچ اتاق خوابي نبود.

يوسف به اتاق خواب اولي برگشت، فلاش زد و از سرو سينه ي لخت زني كه هرگز در كنارش نبوده است عكس گرفت، زن از نور فلاش، پلك ها و ابروهايش را به حالتي عصبي در هم كشيد و پتو را به سرعت كشيد روي سرش. لكه اي از روشنايي نور در زير پتو جا ماند و در پشت پلك ها اول سرخ شد و بعد بنفش وبعد با دنباله ي سفيد نامعلومي گم شد. يوسف متوجه شد كه بي خودي وارد اتاق شده است و تازه وقتي آن عكس هم ظاهر شود به چه درد مي خورد: زني كه تك و تنها، لخت خوابيده است بي آن كه يوسف در بغلش بوده باشد. پس دوباره چراغ را خاموش كرد و به هال بر گشت تا پنج شش شعري را كه چند هفته پيش نوشته بود پاكنويس كند، چاي دم كند و بعد كه كار شعرها تمام شد، همه شان را يكجا تقديم كند به آن زني كه هرگز در كنارش نبوده است، ـ ناشتا سيگاري روشن كند و اتفاقاْ در پشت پنجره برف و بوران گرفته باشد و او دمدماي صبح، در طرف ديگر پنجره، توي اتاق با هيجان همان لحظه ي آفرينش هنري، بگويد: « ببين، اين ها را به تو تقديم كرده ام عزيزم! »

ــ ممنونم عزيزم، ولي تو كه هرگز منو نديده اي، من هيچ وقت كنارت نبوده ام!

يوسف بعد از شنيدن اين جملات به اتاق خواب ديگر مي رود، چراغ را مي زند و زني كه هرگز در كنارش نبوده است مي گويد: « چكار مي كني عزيزم، شعر كه همه چيز نمي شود، بگير بخواب!». يوسف پتو را روي سرش مي كشد، مي خوابد. بعد توي خواب يادش مي آيد كه شب به خير نگفته است. پس شب به خير، زني كه هرگز كنارش نبوده اي!

زن به آرامي پتو را از روي سر يوسف به قصد بوسه اي كه برف هاي پشت پنجره آب شوند برمي دارد. بعد مي بيند كه زير پتو، آقاي نويسنده ( ديديد كه توي اين داستان هاي امروزي كه خود نويسنده هم بدون ملاحظه مي پرد وسط داستان و خودش را قاطي مي كند و ادعا مي كند كه توي وقايع اتفاقي داستان، هيچ نقشي ندارد، خب اين هم به همان شيوه است، با اين تفاوت كه به جاي اين كه بپرد وسط داستان، پريده زير پتو)

ــ تو كه قرار نبود اينجا باشي

ــ نه اشتباه نكن، من همان نيستم كه زير پتوست، من همانم كه پنهان از چشم شما، پشت كمد مي خواهد وقايع جنسي زير پتو را بنگارد.

ــ اما پس...، يوسف...، يوسف كجاست؟!

يوسف با دوربين مخصوص پورنوگراف ها، به هواي برداشتن عكس هاي تبليغي از فيلم «به هواي لختِ درختان» بيرون زده بود، و به قصد بوسه اي با برف ها آب شده بود.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30121< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي